جدول جو
جدول جو

معنی کلاف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کلاف کردن(رَ تَ)
پیچیدن با تنکۀ آهن. کلافه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاج کردن
تصویر علاج کردن
درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرای کردن
تصویر کرای کردن
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلافه کردن
تصویر کلافه کردن
کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر، کنایه از کوتاه آمدن در برابر شخص قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلام کردن
تصویر سلام کردن
درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شُ دَ)
گرد آوردن. (آنندراج) :
شور خیال صرصر قهرت کلافه کرد
دستار را به فرق جهان پهلوان برق.
اشرف (از آنندراج).
تا می توان به رشتۀ طول امل مپیچ
نکبت کلافه کردن مرد است عیب و عار.
اشرف (از آنندراج).
، مانند کلافه سردرگم کردن. گیج کردن: از بس حرف زد مرا کلافه کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت ناراحت کردن: گرما کلافه اش کرده بود. (فرهنگ فارسی معین) ، مغلوب کردن (در کشتی). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلافه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ دَ)
یا در غلاف کردن. در غلاف گذاشتن. اغلاف. رجوع به غلاف و اغلاف شود:
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی.
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف.
مولوی (مثنوی).
، در تداول عامه، دست از کاری بازداشتن. ترک کاری گفتن. منصرف شدن: فلانی غلاف کرد
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ سَ / سُ دی دَ)
مخالفت کردن. موافقت نکردن. اختلاف کردن. شقاق:
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
سعدی (گلستان).
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم.
سعدی (گلستان).
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت.
سعدی (صاحبیه).
در حلی و حلل خلاف کرده اند، چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن، برخلاف حکم انجام دادن. برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن:
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه).
- خلاف دوستی کردن، مخالف دوستی عملی انجام دادن. نارفاقتی کردن. دوستی را مراعات نکردن:
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی.
سعدی (طیبات).
- خلاف رای کردن، مخالف رای و میل عملی انجام دادن:
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت.
سعدی (طیبات).
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
(سعدی (بدایع).
- خلاف عقل کردن، مخالف عقل عملی انجام دادن. عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن:
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست.
سعدی (خواتیم).
- خلاف عهد کردن، برخلاف پیمان و میثاق رفتن. برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن:
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری.
سعدی (طیبات).
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی.
سعدی (طیبات).
- خلاف مذهب کردن، برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن. برخلاف مذهب رفتن:
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
سعدی (بدایع).
- خلاف وعده کردن، برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن. خلاف وعده کردن. برخلاف میثاق رفتن:
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن.
سعدی (طیبات).
- وعده خلاف کردن، خلاف وعده کردن. برخلاف وعده عملی انجام دادن. برخلاف قول و قرار رفتن: وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلکل کردن
تصویر کلکل کردن
پرحرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاشی کردن
تصویر کلاشی کردن
ترفند زدن کلاه برداری کردن، می زدن مست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیف کردن
تصویر کثیف کردن
شوخاندن چرک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب کردن
تصویر کباب کردن
تهیه کردن کباب. یا کباب کردن کسی را. او را سخت اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاش کردن
تصویر قلاش کردن
میخوارگی کردن، عیاری کردن: ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن گرزیدن ویدن مداوا کردن درمان کردن، چاره نمودن تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گشتن از آیین های هنج گرد چیزی گشتن دور زدن، گرد چیزی گشتن دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوهاک کردن متلاطم شدن امواج دریا، معرکه کردن کار بزرگی انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاف کردن
تصویر گزاف کردن
زیاده روی کردن افراط، اسراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاف کردن
تصویر لفاف کردن
در پیچیدن: چکسه نهادن پیچیدن چیزی را در میان پارچه یا کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسه کردن
تصویر کلاسه کردن
سامان دادن رده بندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح کردن
تصویر صلاح کردن
سکالیدن مشورت کردن رای زدن، مشورت کردن، رای زدن، تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلیف کردن
تصویر تکلیف کردن
بگردن گذاشتن کاری سخت را بعهده کسی گذاشتن، موظف ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
تبه کردن، ریخت و پاش تلف کردن، اسراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه کردن
تصویر کلافه کردن
مانند کلافه سر در گم کردن گیج کردن: (از بس حرف زد مرا کلافه کرد)، سخت ناراحت کردن: (گرما کلافه اش کرده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن جنگیدن محاربه کردن: پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
((~. کَ دَ))
در غلاف گذاشتن، در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد